قسمت نونزدهم

اين داستان براساس واقعيت است

تقديم به همه ي اونايي كه دردعشقوچشيدن

قسمت نونزدهم

بعداونروز عشقم همیشه بیرون بود وقتی که ازمدرسه میومدیم چون زمان امتحانابود دیگه دور وبرساعت۱۱میرسیدیم خونه,منم همیشه تواین مدت یه شاخه گل رز دستم بود ازمدرسه که میومدم,یادش بخیر یه روز بایدازدوستم کتاب میگرفتم وایستگاه اول پیاده شدم ازخونه ی دوستم تاخونه ی خودمون تقریبایه ربع ساعتی طول میکشید,من که گوشی نداشتم به عشقم خبربدم اونروز برنامم چیه,عشقم روایستگاه مامنتظربوده دیده وای همه پیاده شدن دوستام همشون هستن جز من...نگران شده بود,منم کتاباروازدوستم گرفته بودم وتومسیری که میومدم جاده خلوت خلوت بودهیشکی نبود,شنیدم صدای ماشین عشقم میاد,چادرم سرم بود,گل رزم دستم...اونم مث من ازدور منوشناخته بود,خیلی تند میومد وقتی رسید بمن دوتابوق زد ودستشابردبالا,منم سرموتکون دادم به معنای سلام وبهش لبخند زدم...عشقم میرفته دوروبرامدرسه که ببینه من چرانیومدم یااگه ازسرویس جاموندم منو بیاره,بعدکه دیددارم میام دور زدورفت وایسادروایستگاه تامن برسم,ازدور مواظبم بود,منم پیش خودم تصمیم گرفته بودم اگه خیابون خلوت بود گلارو بدم بهش,من کم کم نزدیک میشدم که مامانش ازخرید میومدووایساد پیش عشقمو باهم حرف میزدن منم رفتم وازکنارشون ردشدم ورفتم خونه....هممممممممم یادش بخیر اونروزی که بهم بوق زدخیلی دلم شادبوداخه دقیقامقابل محل کاراجی دومیم بود...یادش بخیر....
دیگه کم کم امتحاناداشتن تموم میشدن ومن یه شارژم خیلی وقت بودگرفته بودم که خواستم به عشقم زنگ بزنم خط پریو شارژ کنم,این شارژه رو گذاشته بودم لای کتابم وازبس به صفحه هاش ساییده بوده یه رقمش پاک شده بود کامل بقیم کمرنگ!!روز اخر مدرسه همه بچه هاگوشی اورده بودنو من میخاستم باعشقم حرف بزنم که ناباورانه باصحنه ی دلخراش پاک شدن یدونه ازاعداد شارژ روبرو شدم وچون ازمغازه گرفته بودم هیچ راه پیداکردن اون رقمه نبود.
اومدم خونه وچون بعداون اتفاق بهمن ماه خونوادم فک میکردن مادوتاهیچ ارتباطی باهم نداریم به مامانم گفتم که من گوشی میخام,یه روز اولو مقاومت کردن ولی روز دوم گوشیو دادن ومامانم بهم گفت ازش درست استفاده کن تااجیت روسیاه بشه که اینقد بهت الکی گیر نده,خخخخخخخخ,منم گفتم باشه خیالت راحت!تافرداش به خودم سختی دادم ومحافظ کارانه عمل کردم تااگه یه وقت یهویی اجیم بهم گفت گوشیتوبده نگاه کنم بدون هیچ ترسی بدمش.
فرداصبح شد واجیام رفتن سرکار ومامانمم رفت بیرون من خونه تنهابودم,نمیدونم چراباخط خودم زنگش نزدم شایدبرا اینکه به حرف مامانم گوش داده باشم!!خط عشقمو انداختم روگوشی شارژم نداشت,نزدیکاساعت۸ونیم بود,فک نمیکردم عشقم اون موقع صبح بیدارباشه,درخواست تماس دادم,پنج دقیقه نشددیدم داره زنگ میزنه,خیلی استرس داشتم بعداونروز که بهم قول داده بوددیگه جز من سمت کس دیگه ای نره اولین بار بودباهاش میخاستم حرف بزنم,سلام واحوال پرسی کردیم,بهم گفت...چرااینقددیربهم زنگ زدی؟!میدونی من چقدمنتظرت بودم؟!!!           وای تودلم عروسی بود,ذوق میکردم قضیه روبراش تعریف کردم وگفتم که دیگه گوشی دارم فقط نمیخام باخط خودم بهت پیام بدم,هروقت کارم داشتی باخط مامانت تک بزن تااون خطو روشن کنم!بعددیگه خدافظی کردیم وتاشب هروقت کارم داشت باخط مامانش تکم میزد میترسیدم باخط خودش تک بزنه چون اجیم شمارشو میشناخت واگه میدید باز اون اعتماد به سختی جمع شدم ازبین میرفت.روز بعدش دیدم اینجور فایده نداره ودیگه کم کم شروع کردم باخط خودم بهش پیام دادن.
خیلی خیلی روزای خوبی بودن,جام جهانی۲۰۱۴بوداگه اشتباه نکنم,باهم فوتبال میدیدیم,تولحظه هاحساس بهم اس میدادیم جالبه محتوای پیامامونم دقیقامث هم بود
یه شب بهم گفت یه دختره که از قوم وخویشامون بود دست ازسرش برنمیداره,هرچی اجیش باهاش حرف میزنه که داداش من تورونمیخادواین جوریاولش نمیکنه,ازم خواست تابهش پیام بدم وبگم دست ازسرعشقم بردار,اون شماره منو میشناخت واگه میزد به سرش پامیشد میومد جلودرمون شر به پامیکرد,خط عشقم که پیش من بود شارژ نداشت برام انتقال داد رواون خطه وفرداصبحش حال دختره روگرفتم بهش گفتم که من کامل میشناسمت وعشقم همه چیو بهم گفته که گذشته چیشده ببین من آبروت برام مهم بوده که به کسی نگفتم اگه سریش بازی دربیاری به گوش خونوادت میرسونم که خودت میدونی چقد بدمیشه,توخودت نامزد داری دست ازسر عشق من بردار,گفت باشه من دیگه کارش ندارم خوشبخت باشین اجی,خدافظ...تادو روز اثرگذار بود ولی بعددوباره زنگ میزد,خوشم میاداعشقم به محض اینکه دختره زنگش میزد بمن میگفت من حال دختره رو میگرفتم!بعد یه روز دختره ازعشقم پرسیده بود
عشقتو بگم اگه دختر خوبی بود منم خوشحال میشم ودست ازسرت برمیدارم,اونم گفته بودکه فلانیه,دختره یه روز اومدخونمون وخیلی باهم حرف زدیم واخرسربااینکه نامزد داشت گفت من(اسم عشقم)رو سپردمت دست تو وبرامون ارزوی خوشبختی کردورفت... کم کم امتحانای اونم شروع میشد وچون جزوه نداشت که بخونه نمیخواست بره سرجلسه,بهش گفتم برو تو
حالا استاداوقتی ببینن رفتی نمیندازنت,اولا قبول نمیکرد,بعد قانع کردنش که گفتم بخاطر منم که شده برو,قبول کرد ورفت,عصرازاینجاراه افتادتاشب خونه ی آجیش باشه وصبح بره سر جلسه,نزدیکاغروب بود هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد,نگرانش بودم
 
بعدیه ربع ساعت زنگم زد وگفت...من نمیتونم خوشبختت کنم!!!!بایه حالت بغض...وااااای منو بگین داشتم میمردم که خداینی چیشده؟!!!!گفتم چی میگی چیشده؟چرااین حرفارومیزنی,گفت من اصلاشانس ندارم اون مقدار پول که توجیبم بود وبایدپول بنزینمو ناهارم فردادانشگاه باشه دادم که پنچری ماشینموبگیرن,ماشینم پنچرشده,دیگه پولم برام نمونده که فردابخام مستقیم برگردم خونه...من کلابهم ریختم,بهش گفتم ازدومادتون قرض کن,تااونجارفتی حیفه همینجور برگردی!گفت...توکه منو میشناسی من دوست ندارم به کسی بگم پول!دیدم ناراحته واعصابشم خورد دیگه هیچی نگفتم فقط یه کلام گفتم همین که تااونجارفتی بخاطرم برام اندازه ی یه دنیاارزش داره وباهم خدافظی کردیم خیلی درگیر بودم که خداچی راجبم فک میکنه,مگه من چی ازش میخام که فک میکنه بااین اتفاق نمیتونه منو خوشبختم کنه!!!!!اخرشب یه چنتا پیام طولانی اماده کرده بودم براش فرستادم،که توراجب من چی فک کردی من توروفقط وفقط براخودت میخام,اونقدر دوست دارم که حاضرم باهات توچادر زندگی کنم وفرش زیر پامون زمین خداوسقفمونم اسمون خداباشه,من وقتی میگم دوست دارم یعنی اگه باهم بودیم ویه سال نتونستیم لباس نوبراعید بگیریم هیچ برام مهم نیست_اگه هرروز طلبکار اومد جلودر بازم مهم نیست_اگه رفتی مغازه قرض کنی وبهت ندادن هیچ اشکال نداره_ببین من اونقدر میخامت که اگه لازم شد منم پابه پای تومیام کارگری واین حرفا...
اس دادتوعزیزدل خودمی من هیچوقت نمیخام همچین اتفاقا برامون بیوفته,همین که تواین حرفاروگفتی برام دنیای ارزشه...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ برچسب:, ] [ 21:28 ] [ بغض شيشه اي ] [ ]