قسمت هفدهم

اين داستان براساس واقعيت است

تقديم به همه ي اونايي كه دردعشقوچشيدن

قسمت هفدهم

خب سال ۹۳یه سال پرماجرا برا منه...
بعدتحویل سال چون رفت وآمدزیادبودنمیتونستم باهاش ارتباط بگیرم,روز یکم فروردین ازدور دیدمش...روزاگذشتن تاشد۳،۴عید...خالم اینااومده بودن خونمون ومنو دخترخالم به بهونه ی سرزدن خونه یکی ازقوم.وخویشامون که رفته بودن مسافرت زدیم بیرون ,ازشانس من گوشی خالم پیش دخترش مونده بود,منم که خطه پیشم بودوانداختیم روگوشی وزنگ زدم عشقم,واااوووو توسال جدیداولین باری بود که باهم حرف میزدیم.بعدسلام علیک واحوال پرسی وتبریک سال نو ازش پرسیدم آقاااام توکجایی اینجااینقد سوت وکوره نکنه مسافرتین؟!گفت که نه بادوستم بار آوردیم برازجان...وبعدیکم صحبت کردن خدافظی کردیم
بهم گفته بودتادو روز دیگه برمیگردن,منم روزارو میشمردم...بالاخره اونروز موعودرسید ومن باشنیدن صدای ماشینش فهمیدم که اومده...خیلی جالب بودا باصداباهم ارتباط میگرفتیم بعد دو روز دوباره صدا ماشینشو نمیشنیدم,بهم گفته بودکه میخان برن مسافرت وحدس میزدم که رفتن...یه دوسه روز گذشته بود که من خونه تنهابودم
باگوشی خونه زنگش زدم پشت فرمون بود ومامان وداداشاشم پیشش بودن خیلی راحت بود پیششون یادم میاد میگفت هرچی به مامانم میگم کمربندتو ببندگوش نمیده توبهش بگوشایدبه حرف عروسش گوش داد...خخخخخخ من پشت گوشی گفتم عمه کمربندتونو ببندین 
بعدگفت بحرفت گوش دادبست ببین ازهمین الان معلومه که حرف عروسش جلوترازحرف پسرشه ومیخندیدیم که ییهو آیفنو زدن ومنم هول هولکی خدافظی کردم وقطع کردیم.
روزا پشت سرهم میگذشتن ومنم گوشی نداشتم وهروقت داداشم میرفت بیرون گوشیش میموندخونه من یواشکی خطی که عشقم داده بودو روشن میکردم وازهم خبرمیگرفتیم...همیشه هم کنار یه ساختمون سبزه بود اونجاوایمیساد وباهم حرف میزدیم...
روزای خوبی بود,عشقم باز میرفت دانشگاه ومن ازاین بابت خیلی خوشحال بودم,یادمه همیشه عصراکه تعطیل میشدیم منو شیرین ومرمر که خونه هامون تویه کوچه بود رویه صندلی توسرویس مینشستیم ووقتی میرسیدیم به میدون که ایستگاه مشخص میشد ومیدیدیم که عشقم منتظر وایساده باماشینش اونجابادستامون بهم هشدار میدادیم
ینی اونابه منی که همیشه وسط مینشستم نشون میدادن غافل ازاینکه من عشقموازکیلومترهامیشناسم...خیلی باحال بود,دقیق ماشینشو اونجایی که مابایدپیاده میشدیم پارک میکرد,بعدوقتی ماازسرویس پیاده میشدیم باماشینش راه میوفتادوچنبار تارسیدنم به خونه میومدومیرفت.اینقد اتفاق میوفتاد این ماجراکه دیگه راننده سرویسمون وبچه هامیگفتن ستاداستقبال اومده واینجوریا خخخخخخ...منم اص به روخودم نمیووردم...یه دختره بودتیپ وقیافش ناجور بودبعدراننده سرویسمون فک میکرد برا اون دختره میاد حالاپیش خودش براضدحال زدن به عشقم همه ی مارو روایستگاه پیاده میکرداون دختره بیچاره رو میزاشت تنهاتوسرویس میبرد جلو درخونشون پیاده میکرد...ماهم که بااون دختره لج,دلمون خنک میشد وغش غش میخندیدیم وباعشقمون که همیشه مراقبم بود خوش میگذروندیم...
همیشه وقتی خطه رو روشن میکردم واگه خونه خلوت بودزنگش میزدم اونقدحرف میزدیم که شارژ من تموم میشد,بعداون زنگ میزد واونقدمیحرفیدیم که شارژ اونم تموم میشد...خیلی روزای خوبی بودن,اون اولا به عشقم گفته بودم هروقت دیگه نخاستی باهم باشیم بهم این جمله روبگوتاباگوشاخودم بشنوم؛ترجمه فارسیش میشه:برو گم شو...ولی توزبون محلی مایه جورجمله خیلی سخت وسنگینیه...یادم میاد روز مادربوداونقدحرفیدیم که شارژ هردوتامون تموم شد بهم گفت میرم شارژ خریدم واسه توام میفرسم من گفتم نه نمیخام من که خطم خاموشه هروقت کارت داشتم درخواست تماس میدم روخطت,خلاصه من خطوخاموش کردم وبامامانم رفتیم که بریم سرقبرچون روز مادر بود,عشقمم درجریان بود وتومسیربود,خیلی تشویقم کردکه بامامانم میریم سرقبرمادربزرگم....روز خوبی بود فرداش که ازمدرسه اومدموخطه رو روشن کردم دیدم برام شارژ انتقال داده,نمیتونستم حرف بزنم پس پیام دادمش,خیلی باهم اس بازی کردیم اخرش گفت من بایدباهات تموم کنم دیگه!!!!!!!
منوبگین رفتم تویه شوک,اخه بعداین همه روزاخوب وقشنگ بازچیشده؟!!پیش خودم گفتم شایدسربارشم شاید دوسم نداره,نخواستم اضافی باشم,گفتم باشه هرجورراحتی....
اونم گفت پس خدافظ براهمیشه...
چن دقیقه ذهنم فلج شده بود,بعدزنگش زدم چنتابوق کشیدوبعدبرداشت,بهش گفتم حالاکه میخای بری اون جمله هه روبگوتاباگوشاخودم بشنوم.گفت من نمیتونم بگم بهت پیام میدم وقطع کرد...
یه دیقه شد ویه پیام دریافت کردم قلبم داشت میومدتودهنم بازش کردم:خیلی خیلی معذرت میخام ولی(اون جمله هه به زبون محلی)
وای منوبگین اشک شری ازچشام سرازیرشد,اخه برام سخت بوداون جمله روبهم گفت,منم شاتاراق گوشیوخاموش کردم
تاشب همش تودلم آشوب بود,شب موقع خواب پیش خودم فکرمیکردم خب اون اگه میخاست بره چرااون جمله رو زبانی نگفت که باگوشاخودم بشنوم,چراتوپیامش اول نوشته بودخیلی خیلی معذرت میخام,اون که میخاست بره پس چرااینجورکرد؟؟؟؟؟؟
فرداعصرش نیومدرومیدون
 وقتیکه ماازمدرسه میومدیم,ساعت نزدیکا۷عصربودمن بیرون کارداشتم ومجبوربودم برم بیرون,میدونستم اون موقع صددرصدبیرونه حوصله نداشتم ببینمش وبازدلم آتیش بگیره,ازیه مسیرفرعی رفتم تارسیدم به مقصد,وقتی داشتم واردمغازه میشدم یه صدمتربااونجایی که همیشه عشقم وایمیسادفاصله داشت ازاونجاشناختم که اره عشقمه,اونم منو شناخت...من رفتم داخل وبعدخریدوقتی اومدم بیرون وبالارونگاه کردم دیدم کسی نیست,خیلی ناراحت شدم,سرموانداخته بودم پایین
وتواین فکربودم که وااای چقدنامرد,بخاطراینکه منونبینه رفت....
وقتی پیچیدم توکوچه خودمون وسرموبلندکردم دیدم وااااااایییییییی وایساده روبروم,اوممممم ازخوشحالی میخاستم جیغ بزنم,اروم سرموانداختم پایین وازکنارش ردشدم
دوباره شب شدوموقع هجوم فکرام بیشتروشدیدترازهمیشه,میگفتم اگه واقعاازم بدش میومد نمیومدوایسه سرکوچه,تومسیرمن...
وای فرداعصرش که ازمدرسه میومدم همون جای همیشگیش وایساده بودباماشین,اومدیم وپیاده شدیم,تارسیدن بخونه چنباراومدوردشد,وای من رسیدم خونه ورفتم داخل,این عشقم صداضبطشو تاته بازکرده بودودقیقه ای یک بارمیومدومیرفت,قشنگ ازصداشم معلوم بود یواش یواش میره,اینقدمیترسیدم یکی ازهمسایه هاجلوشو بگیره بگه چخبرته چرااینجوری میکنی!!!
یه آن به ذهنم رسید شایدخطشو میخاداینجوری میکنه,خونه شلوغ بود,گوشیو برداشتم ورفتم توحموم,شمارشوگرفتم وبعدچنتابوق برداشت توماشین بودومعلوم بودتندمیره وصداضبطشم کمی میومد فوری بایه حالت تندی گفتم سلام خطتومیخای کوچه روگذاشتی روسرت؟!گفت نخیراص یادم نبودولی الان که گفتی چراخطمو میخام.(بعدماشینشونگه داشت وصداضبطشم بست تا ته)منم گفتم اون خط تنهایادگارییه که ازت دارم نمیدمش اگه نمیخای دست من باشه برو بسوزونش,گفت باشه منم گفتم خدافظ
اونم قطع کرد,یه لحظه همونجارفتم توفکر که خدااگه خطش اص یادش نبودپس چراکوچه روگذاشته بودروسرش؟!!!اگه دیگه براش مهم نبودم چراماشینونگه داشت تاحرف بزنم(اون اص بهم نگفت ماشینو نگه داشتما من خودم متوجه شدم) بااتفاقای چندروز گذشته باعث شدحس کنم هنوزم دوسم داره...
دوباره شمارشوگرفتم,بعددوتابوق برداشت,هیچی نگفت منم هیچی نگفتم....سکوتوشکستم واسمشوصدازدم؟؟؟هیچی نگفت گفتم ازت انتظارنداشتم اون حرفوبهم بگی....یه حالتی بغض گلوموگرفته بود,ساکت شدم,اونم گفت من ازت انتظارنداشتم...باصدای گرفته گفتم تواون جمله روبهم گفتی...گفت توباگوشات شنیدی؟!!هیچی نگفتم اخه راست میگفت قراربوداگه من باگوشاخودم شنیدم برم اززندگیش...
ادامه دادکه...من هروقت غرورمومیزارم کنارتاباهات راحت باشم توغرورت میره بالا,من ازت انتظار داشتم وقتی میگم میخام برم بگی بیخودتومال منی,یاحداقلش بپرسی براچی؟چراااا؟؟نه اینکه بگی هرجورکه راحتی!!
وای من دیگه حرفم نمیومد,فقط صدااشک!!!!!حالابعضیاشایدبگن که اشک که صدانداره که؛اتفاقااشکم صداداره که فقط اونایی که عاشق واقعین میشنونش...
گفت میدونم سختت شده بوداون حرفه ولی من قبل گفتنش توهمون پیام ازت معذرت خواسته بودم.اگه دیگه دوست نداشتم نمیومدم تومسیرت,بخاطرتوکوچه رونمیزاشتم روسرم,...ببین حتی اونروزی که بعدیه روز قهرکه من کوچه روگذاشته بودم روسرم زنگم زدی فک میکردم زنگ زدی براآشتی ولی تو راجب من خیلی اشتباه میکردی,ببین اگه برام مهم نبودی وقتی داشتی حرف میزدی ماشینو نگه نمیداشتم تاتموم فکروذکرم حرفای توباشه....
باصدایی که میلرزیدازش معذرت خواستم,اونم گفت ببخشیداون جمله روبهت گفتم چون ازت خیلی ناراحت شدم
بهش گفتم دوست دارم وباز دوباره آشتی شد.......


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ برچسب:, ] [ 18:2 ] [ بغض شيشه اي ] [ ]