قسمت پانزدهم

اين داستان براساس واقعيت است

تقديم به همه ي اونايي كه دردعشقوچشيدن

قسمت پانزدهم

 

  • ازشانسم يكي ازهمون دوستام كه باهام پايه بودن وكمك كرده بودن(ازاين به بعددوست * ام =شيرين واون يكي پروانه)يني پروانه بعدمن پياده شدوسيمكارتوديد.اون كه نمي دونست سيم كارت مال منه گفت ا يه سيم كارت پيداكردم.راحله هم كه بروبياي زيادي بادفترداشت فهميدبقيه ي بچه هاهم همينطور+راننده سرويسمون...بااشاره به پروانه گفتم هيييييييييسسسسس مال منه ندياااااا...خيلي استرس داشتم حتي نميدونستم خطه پين كدداره يانه؟اص نميدونستم به اسم خودشه يانه؟خودمورسوندم كنارپروانه وبه راننده سرويسمون گفتم خودمون ميبريم دفترتحويل ميديم اونم چون ماهابچه هاخوبي بوديم قبول كرد...حالاپروانه هي اذيت ميكردكه من ازكجابدونم مال توا واين حرفا.يه نشوني ازش بده تامطمعن شم...واااااي منم تااونوقت اصن چشام نيوفتاده بودبهش.راحله هم هي پيگيربودكه پس چراسيم كارتونميبرين دفتر.من خيلي ميترسيدم كه اگه راحله بره دفتربگه صددرصدپروانه روميخان كه بره دفتراونم اگه بره ميده بعداگه پين نداشته باشه وبفهمن خط مال كيه زنگ ميزنن و عشقموميخان كه بيادمدرسه واونوقت من خيييلييييييي ضايع ميشدم پيشش.چون ميدونم كه هيچوقت نميگفت خطش دست كي بوده ولي خيلي زشت ميشدكه حتي يه ساعتم نتونستم خطونگه دارم...راحله بچه ي منطقي اي بود.تصميم گرفتم باهاش حرف بزنم.بهش گفتم راحله جون اون خط مال يكي ازبچه هاخوبه روستامونه خودش روش نشدبيادبهت بگه چون اونجوري اون تصورقشنگي كه ازش داري خراب ميشد.ازمنم خواست تاازطرف اون ازت خواهش كنم به دفترچيزي نگي اونم قول داده ديگه هيچوقت همچين اشتباهي نكنه...راحله هم قبول كردوپروانه بعديكم كل كل بامن خطوداد.بهشم گفتم اگه احيانايكي ازبچه هارفت دفتروچيزي گفت وتوروخواستن بگوسيم كارتوگذاشته بودم توجامداديم يكي برش داشته همين....
  • خط دست خودم بودوقايمش كرده بودم خداروشكراونروزهيچ اتفاقي نيوفتادوهم ازخاطرراننده سرويس وهمم بچه هابكلي پاك شده بود.
  • واي دستخطش خيلي عزيزبود.تقريباشبيهه دست خط من بود.3صفحه پشت وروپيامابوديه صفحه هم شعريه اهنگ بود.دفعات اول ازبس ذوق داشتم كه فانتزيم دستمه فقط ميخوندم ولي چيزي متوجه نميشدم ولي بعدش چون ازته دلم ميخوندمش حفظش شدم.
  • خيلي تميزومرتب پيامارونوشته بود.وقتي ميخوندمش دليل خنده هاخواهراموميفهميدم چون گفته بودكه واقعا...رودوست دارم وتادنيادنياس خوبياش يادم نميره.فهميدم كه اوناحرف عشقموبدفهميدن والان هنوزم كه هنوزه ميگن ديدي ارزششونداشت اون كسي كه ميتونه براحتي روح پدرشوتوگوربلرزونه هيچ فايده اي نداره.ومن نميتونم همه چيوبراشون شرح بدم كه توجيح شن.اون فقط يه جابه ارواح خاك پدرش قسم خورده بودكه خواهرم باوركنه كه اون بهم گفته ديگه بهش زنگ نزنم (فرداي همون روزي كه توفاصله ي يه متري باخواهرم خوابيده بودم وقرارشده بودفكركنه ومن زنگش بزنم ببينم دانشگاشوادامه ميده يانه كه بمن گفت كه ديگه زنگش نزم وقتي دليلشوپرسيدم گفت بي دليل) نه اينكه قسم خورده باشه ديگه جوابمونده وزنگم نزنه.
  • اون برگه شعره روروش چسب انداختم تايه وقت كهنه نشه وهميشه لاي كتابام بود.برگه پياماروهم يه جاجاسازي كردم كه عقل شيطونم بهش نرسه.چنتابرگ ازدفترمومنگنه زذم به جلدشواوناروگذاشتم  بينش.هروقت دلم براشون تنگ ميشه درشون ميارم وميخونمش...

ازاون به بعدهروقت ميرفتم بيرون حتماخودمويه سرميرسوندم خونه شيرين اينا.شيرينم گوشي نداشت خطومينداختيم روگوشي مامانش واون نگهباني ميدادتامن باعشقم حرف بزنم...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ برچسب:, ] [ 14:29 ] [ بغض شيشه اي ] [ ]