قسمت سيزدهم

اين داستان براساس واقعيت است

تقديم به همه ي اونايي كه دردعشقوچشيدن

قسمت سيزدهم

ازاون اتفاق كه8بهمن92اتفاق افتاده بود.تا23بهمن همش جلوراهم ميومدمنم ازخجالت برااتفاقايي كه افتاده/حرفايي كه بهش زده بودن/فحشاوتحقيراشون روم نميشدسرموبلندكنم چون پيش خودم فكرميكردم همه چيوازچشامن ميدونه...ازاين موضوع خيلي عذاب ميكشيدم.دوستامم عين من حس ميكردن كه اون حرفايي براگفتن به من داره درست مث من....شبادلم ميگرفت ودلتنگش ميشدم يه شب آهنگ عشق اول احمدصفايي روگوش ميدادم وخواهرام بهم ميخنديدن...هعععععععععي خيلي بدبوداونموقعا
يادم مياد23بهمن چهارشنبه بودوجشن پيروزي انقلابم داشتيم تومدرسه.دوست*ويدونه ازدوستاديگم بدون اطلاع من باهم قرارگذاشته بودن كه اونروزيكيشون گوشي واون يكي خط بيارن تاماباهمديگه بحرفيم.خب حالاچرابدون اطلاع من؟؟؟چون ميترسيدن يه وقت اون نخادبامن بحرفه ومن داغونتربشم!!
من سركلاس فيزيك بودم كه دوست*اومددنبالم ومنوبردبيرون وگفت يه چيزي بهت ميگم نبايدشلوغ بازي دربيارياااااباشه؟گفتم خب چي؟چيشده؟؟گفت:عشقت ميخادباهات حرف بزنه!!!!حالامن يه عالمه سوال كه چجوري؟كجا؟باچي؟و...گفت:هيييييسسسسسسسس.بعدبرات تعريف ميكنم چجوري فقط يه جوري ازدبيرتون اجازه بگيروبيا.منم بهشون گفتم كه براسرودبايدآماده بشيم واونم اجازه داد.دروغ نگفتماعضوگروه سرودم بودماولي آماده شدن اونقدزوديكم مشكوك بود...خلاصه رفتموگوشيودادن دستمو داشت زنگ ميخوردو رو ويبره هم بود.قلبم داشت ميومدتودهنم نميدونستم چي بايدبگم!دوتايي محكم دروگرفته بودن كه كسي نياد.منم صدام ميلرزيد اول ازخجالت واسه اتفاقي كه افتاده بعدشم برااسترس...بعدسلام عليك و احوالپرسي من گفتم:معذرت ميخام واسه اتفاقايي كه افتادميدونم كه فك ميكني من مقصربودم ولي نه...(وواسش تعريف كردم كه اونشب چيشدوبه زور پين خطموگرفتن واگه نميدادم بابامم ميفهميدوبدترميشد)
حرفاي من كه تموم شداون شروع كردبه حرف زدن:من فك ميكردم پشت اين قضيه خودت بودي وباهاشون دست به يكي كرده بودي كه منوضايع كنين.من اصلافك ميكردم اونيكه باهام حرف زده واقعاخودت بودي...حالاهمه ي اون اتفاقاگذشته بطوركامل وتموم شده ببين...دوس داشتن من ارزش اينوداره كه اين همه اذيت بشي وناراحت بشي وتحقيربشي؟؟واين حرفابعدش كه صحبتش تموم شدگفتم:من تاحالااين همه سختي روتحمل كردم اگه لازم باشه ازاين بيشترشم تحمل ميكنم فقط وفقط بخاطراين كه دوست دارم وبرام مهمي...اونم گفت:توعزيزمي خيلي ناراحتتم ودركت ميكنم كه چقدسختي كشيدي منم قول ميدم كه مث يه كوه پشتت باشم...منم دلم خييييييييييلي آروم گرفت وبعديكم صحبت بهش گفتم ميشه اسايي كه بين تووخواهرم فرستاده شده روبگي؟گفت كه بيخيال اعصاب خورديه هوچي!!گفتم نه ميخام بدونم چيابوده كه ميخوندن وميخنديدن؟ميشه برام بنويسيشون؟گفت:اوووووووووووو ميدوني چقدزيادن؟گفتم:آقام ولي خومن ميخام!گفت باشه حالاكه توميگي مينويسم هروقت تموم شدبهت ميگم بعدبگوكه چطوري بدستت برسونم.بعدديگه باهم خدافظي كرديموودوستام بال بال ميزدن كه چي گفت؟اشتي كردين؟گفتم اره.خيلي حالم خوب بودخودشون تااخرش رفتن كه همه چي خوب بوده...
بعدمن ازشون پرسيدم كه تعريف كنين برام كه چيكاركردين.تمام طول جشن ما3نفرپچ پچ ميكرديم.دوست*خط اورده بوده اون يكيم گوشي.من تاعمردارم مديون اين دوتادوستمم يكيشون شرايطش جوري بودكه اگه خداي نكرده لو ميرفتيم ديكه اخراج ميشد(خلاف نبودااتفاقاباراولش بودگوشي اورده بود).دوست*ام شماره عشقموازتوگوشي داداشش برداشته بودوقرارگذاشته بودن4شنبه چون هم جشنه وهمم6ساعتي هستيم بهترين موقعس.بعددوست*باهاش صحبت كرده بودوگفته بوده كه من تقصيري نداشتمواين حرفا.عشقمم گفته بوده اتفاقامنم باهاش كاردارم وادامه ي ماجرا...
راسي اين2تادوستم ازم شيريني ميخاستن كه ما2تارواشتي دادن منم عيدي واسشون يه هديه ناقابل گرفتم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ برچسب:, ] [ 11:15 ] [ بغض شيشه اي ] [ ]